از میان دلخوشیهام، پاییز رو به اتمام است، ولی چه خوب که هنوز گلها و کتابها و چای را دارم. چه خوب که به زودی برف میبارد و هوا سردتر میشود و میشود گوشهای مچاله شوم، چایام را بنوشم، خیال ببافم و به روزهای خوبِ نرسیده فکر کنم.
چه خوب که چای که میخورم؛ جهانبینیام رقیقتر میشود و قشنگتر به اتفاقات حوالیام نگاه میکنم.
چه خوب که وقتی چای میخورم، حس میکنم هنوز میشود به این جهان و آدمها اعتماد کرد و دلخوش بود به جزئیات ساده و دستوپاگیر زیستن. چه خوب که هنوز چای هست، موسیقی هست، گیاه هست، و دوستانی دارم هنوز، که دستکم «نام مرا» بهخاطر دارند.
چه خوب که به نهایت تاریکی و زمستان هم که رسیدم، دلخوشیهای اختصاصی و کوچکی برای خودم پسانداز کردهام
...